تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

برگی از زندگی من

توی اتاق نشستم و دارم حرفای خنده‌دار سید مفنگی رو گوش میدم. امروز اخراجش کردن و الان برگشته وسایلاشو ببره و پولشو بگیره. گفت میرم با دوستام فوتبال بازی کنم تو هتل اسپیناس! بنده خدا زمانی ورزشکار بوده الان به خاطر رفیق ناباب به این روز افتاده. میگه چندتا ورزش از جمله پینگ پنگ رو بصورت حرفه ای بلدم. از استیل بدنش مشخصه که زمانی ورزشکار بوده و اصلا خالی نمیبنده. حیف چنین جوان رعنایی نیست الان اینجوری در دام مواد مخدر گرفتار بشه. ای روزگار…

دیشب ساعت چهار بیدار شدم دیدم موتورش رو برده بیرون سر خیابون. چراغش رو باز کرده بود و داشت تعمیرش میکرد. کمی پیشش نشستم تا درستش کرد. کلا یه آدم فنیه و از همه چی سر درمیاره. شبا اکثرا بیداره و داره با یه چیز ور میره و داره تعمیرش میکنه. وقتی از گذشته اش سوال کردم گفتش منو نبین حالا به این روز افتادم من از بچگی کار تاسیسات و جوشکاری اینا میکردم. الان چون آه در بساط ندارم از ناچاری اومدم پیک کار میکنم. وقتی نظرش رو درباره کار فنی و کاری که من الان دارم انجام میدم گفتش از من میپرسی از همین حالا برو دنبال یه شغل درست حسابی. برو یه کار مردونه یاد بگیر، اینجور کارا بیشتر مخصوص زناست و به درد امثال من و تو نمیخوره. برو یه تأسیسات یاد بگیر تا آخر عمرت میتونی زندگیتو باهاش بچرخونی و همون خودش بهترین سرمایه است. با اینکه آدم آس و پاس و بی پولی هست اما همیشه شنگوله و با حرفاش مارو میخندونه ولی حیف که از فردا میره و دیگه نمیبینیمش. میگه امروز یه گوشی دیدم طرف صد تومان میفروخت پول نداشتم بخرم. آدم اگه مدیریت مالی نداشته باشه و ندونه چکار داره میکنه چطور همیشه در جا میزنه و هشتش گرو نهشه...