تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

جملاتی کوتاه از خورخه لوییس بورخس

خورخه لویس بورخس یکی از نویسندگان بزرگ آرژانتینی و آمریکا ظلاتین است. بورخس به دلیل هم عصر بودن با نویسندگان بزرگی چون گابریل گارسیا مارکز نتوانست در زمان خود زیاد مشهور شود. اما اکنون نوشته های او  جزو آ ثار فاخر و به یاد ماندنی محسوب میشود. در اینجا چند جمله کوتاه از این نویسنده را باهم مرور میکنیم امید است که از آن لذت ببرید.

همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی وچیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی.

 

 آنانکه تجربه‌های گذشته را به خاطر نمی‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.

 

 وقتی به چیزی می‌رسی بنگر که در ازای آن از چه گذشته‌ای.

 

 آدم‌های بزرگ شرایط را خلق می‌کنند و آدم های کوچک از آن تبعیت می‌کنند.

 

 آدم‌های موفق به اندیشه‌هایشان عمل می‌کنند اما سایرین تنها به سختی انجام آن می‌اندیشند.

 

 

♣ هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قایل نیست دل نبند.

 

 همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت می‌دهد به راحتی دل بکنی.

 

 به کسانی که خوبی دیگران را بی‌ارزش یا از روی توقع می‌دانند، خوبی نکن و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.

 

 قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.

 

♣ هرگاه با آدم‌های موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.

 

 وقتی خوشبخت هستی که وجودت آرامش بخش دیگران باشد.

 

 به خودت بیاموز هرکسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.

 

 هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه‌ای می رسی که زندگیت را روشن می‌کند.

 

♣ هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی آن از کوچکی قلب توست، نه بزرگی اشتباه.

 

 عادت کن همیشه حتی وقتی عصبانی هستی عاقبت کار را در نظر بگیری.

 

 آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز می‌شوند، نبینی.

 

♣ تملق کار ابلهان است.

 

 کسی که برای آبادانی می‌کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.

 

 آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می‌گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت.

 

 نتیجه گیری سریع در رخدادهای مهم زندگی از بی‌خردی است.

 

 هیچ گاه ابزار رسیدن به خواسته دیگران نشو.

 

 از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کنی.

 

 دوست برادری است که طبق میل خود انتخابش می‌کنی .

 

♣ کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.

منبع p30downooad

فردا کار کنم یا نه؟

ساعت از نصف شب گذشته و در حال بازگشت به خانه هستم در این وقت سال که یک ماه از بهار داره تموم میشه چنین سرمایی بس عجیب است. با اینکه یه کاپشن تنمه بازم احساس سرما میکنم. خستگی از سر و کولم میباره و به زور زحمت مسواک زدن رو به خودم میدم. امروز کارم خیلی سنگین بود  توی باغمون کلا مشغول و کلنگ زنی بودم . اما داشتن برخی موهبت‌ ها ما نند داشتن یک مادر مهربان که  هنگام بازگشت به خانه با خسته نباشید گرم و بوی غذایش از آدم استقبال میکند، همه خستگیهارو از تن آدم بیرون میکنه. یاد اون دوران میفتم که توی تهران کار میکردم یاد اون شبایی میفتم که ترافیک و شلوغی و آلودگی  میزان خستگی ام رو تشدید کرده بود و تازه با این حال باید به فکر درست کردن شام میفتادم. خوبی اینجا اینه که آدم با میل خودش کار میکنه و شبا هنگامی که سرمو روی بالش میذارم اضطراب اینو ندارم که نکنه فردا دیر برسم سرکار و اخراجم کنند الان اینجا خودم تصمیم میگیرم که آیا فردا برم سرکار یا نه. چه ساعتی برم سرکار کی برم ناهار کی تعطیل کنم همه و همه دست خودمه. به نظرم کسانی که توی زندگیشون برای هر چیزی اختیار  تام دارند و به سطحی از  رضایت دست یافته اند آدم های خوشبختی محسوب میشن. 

کمک کن راهمو پیدا کنم...

در خیابان قدم میگذارم و نظاره گر مردمانی هستم که میشه گفت در حال گذار از دوره سنت ها به دوره مدرنیته هستند. پیش از این بیشتر مردم درگیر سنت ها و آداب و رسوم خاصی بودند و تا حدودی در جهت‌گیری فردی و اجتماعی آنان نقش مهمی داشت و مسیر و روال کلی اکثر افراد را مشخص میکرد.  ادامه مطلب ...

الهه مهربانی

دیروز رفته بودیم خونه خواهر مادر بزرگم. از پاکدلی و خوش قلبی این بانو هرچه بگم کم گفته ام. هربار که من ایشون رو میبینم توی این معما میمونم که چطور ممکنه کسی تا این حد مهربون و مردم دار باشه؟ اصلا چطور ممکنه این همه صفات خوب در یک فرد جمع بشه؟ من توی این 28 سال عمرم تا بحال  ندیدم کسی مثل او دارای  قلبی پر از عطوفت و مهربانی باشه. از بس که این خانم خونگرم، مهمان نواز، خوشرو، نجیب، خوش سیما، پراز موج و انرژی مثبت، با وقار، با محبت، فداکار، بخشنده،  خوش رفتار و شاید هزار جور صفت خوب دیگه است که من از بیان آنها عاجزم‌ . پیش خودم میگم خدایا ای کاش هیچ وقت مرگ به سراغ اینچنین آدمایی نمیومد تا زمین پر از چنین آدمایی میشد که شاید آنوقت  بشریت رنگ خوشبختی میدید. با دیدن همچین آدمایی کلی به زندگی امیدوار میشم و کلی موج مثبت دریافت میکنم و نه تنها فلسفه پوچی برایم کاملا بی معنا میشه بلکه معنای زندگی ام را در محبت می یابم. چنین آدمانی در این عصر چقدر کمیابن واقعا و چقدر ما به اینجور زنانی نیاز داریم. پیش خودم فکر میکنم میگم حالا که از مرگ و نیستی گریزی نیست ای کاش میشد از روی شخصیت ایشون یک فیلم یا کتاب مشهور ساخت تا شاید این کاراکتر الگوی بعضی از افراد جامعه قرار گیرد و خوبی های این بانوی مهربان به دست فراموشی سپرده نشود.

زندگی بدون اخبار

امروز تصمیم عجیبی گرفتم. نمیدونم خوب باشه یا بد ولی میدونم حداقلش باعث میشه یکم حال و روزم تغییر کنه. هربار که اخبار رو دنبال کردم حال بدی بهم دست داد. همیشه تعداد خبرهای بد خیلی بیشتر از خبرهای خوب بوده و با این ذهن منفی  آدمی فقط یه خبر بد کافی است تا حال آدم بد بشه.

واقعا ما چه نیازی به این اخباری داریم که هیچ کنترلی روی آن نداریم. چی میشه اگه آدم سرش فقط به زندگی خودش و اطرافیانش گرم باشه ؟ مگر تا قبل از کشف اخبار و عصر اطلاعات مردم به همین شکل روزگار نمیگذراندند؟ شاید شادی و دلخوشی بیشتر قدیمی ها بیشتر به همین خاطر بود!