تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

درباره چارلز بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی یک الکلی خانم باز بود اون هر زنی پیدا میکرد باهاش میخوابید یک قمار باز خسیس و از زیر کار دررو تمام عیار بود‌.‌ و در بدترین روزهای زندگیش یک شاعر بود شاید ‫آخرین آدمی باشه که برای پندهای زندگی برید سراغش‪ ،یا این‌که ‫توی کتاب‌های خودیاری چشم‌تون به اسمش بخوره‪.


‫ ً ‪ بوکفسکی می‌خواست نویسنده بشه ولی سال‌های سال هیچ مجله یا روزنامه و انتشاراتی کارهاش رو چاپ نمی‌کرد‪ .


و می‌گفتن نوشته هات افتضاح ناپخته مشمئزکننده مستهجن و از لحاظ اخلاقی سنگین. این بار چارلز بوکوفسکی رو به یک افسردگی عمیق برد که بیشتر طول عمر باهاش بود چارلز بوکوفسکی یک شغل تمام وقت در اداره پست قسمت بایگانی نامه ها داشت چندرغاز پول می گرفت که بیشترش را خرج مشروب میکرد بقیه اش رو هم با شرط بندی روی اسب به گا میداد شبها تنهایی مشروب میخورد و بعضی وقتا شعر هاشون مثل چکش روی دکمه های ماشین قراضه اش می کوبید


بیشتر وقتا صبح که از خواب بیدار می‌شد کف اتاق بود چون شب قبلش پاچیده بود ۳۰ سال به همین منوال گذشت که بیشترش یک تصویر مات و مبهم بی‌معنا از الکل دراگ قمار و زنهای تن فروش بود وقتی بوکوفسکی ۵۰ ساله شد بعد از یک عمر شکست و نفرت از خود، سردبیر یک نشر علاقه عجیبی نسبت به چارلز پیدا کرد نمی تونست به چارلز بوکوفسکی قول پول زیادی و فروش آنچنانی بده ولی مهر زیادی به این بازنده مست داشت .


در نتیجه تصمیم گرفت یه شانسی بهش بده این اولین فرصت واقعی بود که بهش داده شده و خودش هم میدونست که احتمالا تنها باری که این شتر دم خونش میخوابه چارلز بوکوفسکی به سردبیر نوشت دو گزینه بیشتر ندارم تام عمرم را در اداره پست از دست بدم یا اینکه بزنم بیرون و با ماشین تحریر ام بازی کنم و از گشنگی بمیرم تصمیمم را گرفته می خوام از گشنگی بمیرم !


درست بعد از امضا کردن قرارداد بوکوفسکی اولین رمانش را بدون دردسر نوشت و خیلی ساده اسمشو گذاشت اداره پست !


در قسمت تقدیر کتاب نوشت تقدیم به هیچکس ! بوکوفسکی به عنوان یک رمان نویس و شاعر به موفقیتش ادامه میده و شش رمان و صدها شعر منتشر می‌کنه و بیش از دو میلیون نسخه از کتاب هاش در سراسر دنیا به فروش میره ! محبوبیتش پشمهای همه رو میریزونه ! اول از همه پشمای خودش رو !


داستان های مثل بوکوفسکی گل سرسبد داستان های آموزنده فرهنگی امروزی ما هستند نماد رویای آمریکایی ! مردی که برای چیزی که میخواد مبارزه میکنه و وقتی بیخیال نمیشه آخر سر به بهترین رویاش میرسه احتمالاً همین الآن هم یک فیلم ازش می سازند چارلز بوکوفسکی میدونست باز هم یه بازندس و موفقیتش رو نه از عزم جزمش میدونست بلکه موفقیتش رو از این میدونست که قبول کرده بود یه بازندس !


باوجود فروش بی سابقه کتاب هاش و مشکلاتی که پیدا کرد باز هم بوکوفسکی یک بازنده بود و این رو میدونست بعد صادقانه در موردش نوشت هیچ وقت سعی نکرد چیزی خلاف آدمی که بود باشه نبوغ آثار بوکوفسکی در این نبود که بر ناملایمات و سختی های باورنکردنی زندگی چیره شد یا اینکه با تلاش فراوان خودش را به عنوان یک ستاره درخشان در ادبیات مطرح کرد اتفاقاً کاملا برعکس عامل موفقیتش این بود که میتونست کاملاً و شجاعانه با خودش به ویژه تاریک ترین قسمت های خودش صادق باشه!