تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

Magic glasses

گاهی وقتا یه سری اتفاقات باعث میشه که ناخواسته روال زندگی،هدف و مسیری که از قبل در پیش گرفتی به کلی تحت تاثیر قرار بگیره. همان چیزی که نسیم طالب، نویسنده آمریکایی لبنانی تبار از آن به عنوان قوی سیاه یاد میکند. منظور او از قوی سیاه رخ دادن یک اتفاق که کمتر کسی حتی بهش فکر میکرد چه برسه به اینکه پیش بینی کند. چنین اتفاقات غیرمنتظره ای آنقدر از اهمیت بالایی برخوردارند که حتی اگر هم بخواهی بدون توجه به آنها به مسیر زندگی خودت ادامه دهی بازهم فایده نداره چون آخرسر میبینی اون اتفاق آنقدر فراگیر و تاثیرگذار میشه که رفته رفته روی زندگی روزمره تو نیز تاثیر میگذاره و بالاخره ذهن تو رو هم درگیر میکنه که چگونه با آن کنار بیای و چکار کنی. از این قوهای سیاه در عصر حاضر کم‌ نیستند. بحران های اقتصادی، همه گیری کرونا و حالا خطر تهدید نظم جهانی حاکم و خطر جنگ ابرقدرت ها. ساکنان این سیاره که تابحال موفق شده‌اند از بحران اقتصادی و کرونا جان سالم به در ببرند حالا با تهدید جدی تر و فاجعه‌بارتری روبرو هستن و آن خطر جنگ هسته‌ای و نابودی کره زمین است.

از زمانی که تصمیم گرفتم به تنهایی ام بگریزم تقریبا دو سالی میگذره . زمانی که دریافته بودم فارغ از مشکلات اقتصادی و معیشتی، زندگی میان این جامعه برایم چیزی بس هولناک و ملال‌آور است. برای همین تصمیم گرفته بودم مانند بسیاری از فیلسوفان و بزرگان تاریخ، تنهایی را برگزینم تا بدون مزاحمت توده مردم، سبک زندگی مختص خودم رو دنبال کنم و با افکار بزرگ سر کنم. در طول این دو سال اکثر اوقات این جمله بوکوفسکی رو با خود زمزمه میکردم که میگه همیشه همنشین خوبی برای خودم بوده ام. دیگر به نوعی با شهوت و میل جنسی هم کنار آمده بودم چون با روابط نامشروع با روسپی ها تونسته بودم این میل رو در وجود خود کنترل کنم و با فکری آزادتر به اندیشه و تفکر بپردازدم. اما همواره این احتمال رو میدادم که مبادا روزی از خلوت گزینی خود خسته و مایوس شوم و فریاد برآورم که من تنهام اما آن زمان دیگر دیر شده باشد. بنابراین گاهی اوقات فکر یافتن یک همدم هم عقیده و همفکر خود، فکرم رو درگیر میکرد اما پس از مدتی جستجو در دنیای واقعی و مجازی و روبرو گشتن با افراد رقت انگیز و تهوع آور، نومیدانه دست از تلاش برمیداشتم و اینبار با ولع بیشتری به تنهایی و سر کردن با افکار بزرگان برمیگشتم. 

چندین ماه با همین روال پیش میرفتم و با فکری آسوده به کار و فعالیت های ذهنی خودم میپرداختم تا اینکه اتفاقات بیرونی یعنی جنگ روسیه و اوکراین و همزمان اتفاقات و ناآرامی های داخلی، جوری رقم خورد که  فکر و ذهنم رو مغشوش ساخت تا رصد اخبار و اتفاقات جهان، مرا از رویه عادی زندگی ام خارج سازد. دیگر زمزمه های آخرالزمان و جنگ هسته‌ای و نیز تهدید از هم پاشیدن نظم نوین جهانی فکر و ذکر هر روزم شده بود و پیوسته از خودم میپرسیدم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به جایی رسیده بود که دوستام  فکر میکردم دیوانه شده ام.  پس از یکی دو هفته بالاخره با این فکر که هر اتفاقی بیفتد از کنترل ما خارجه و بهتره بیشتر از این فکر خودمان را با آن درگیر نکنیم و بهتره به روال عادی زندگی خود برگردیم. درست مثل پدران ما که در بحبوحه جنگ جهانی اول و دوم که هنوز وسایل ارتباطی فراگیر نشده بود، در بیخبری کامل به زندگی خود میپرداختن و از آن لذت میبرده اند ما نیز بهتره همین رویه رو در پیش بگیریم و بگیم هرچه پیش آید خوش آید. مرگ یه بار شیون هم یه بار. مادامی که من هستم مرگ نیست و زمانی که مرگ فرا رسد دیگر من نیستم پس نگرانی چرا؟. پس از آن هرروز بعد از کار به منظور پیاده‌روی و طبیعت‌گردی میرفتم بیرون و از طبیعت بی نظیر و تماشای مناظر لذت میبردم. جالب اینکه کتاب صوتی چنین گفت زرتشت نیچه رو دوباره دانلود کردم و با گوش دادن به آن حس و حالی بسیار عجیب بهم دست میداد و دوس داشتم بطور مکرر آن حس و حال رو تجربه کنم. آیا حق با خود نیچه بود که میگفت مخاطبان من صد سال پس از مرگم سخنان منو خواهند فهمید؟. در لابلای تمام افکار و دلمشغولی‌ ها  بالاخره این فکر به ذهنم رسید که هرطور شده یه بطری شراب گیر بیارم تا با شراب بتونم کمی از دلمشغولی‌ های این روزهایم بکاهم.به قول شاعر؛

"شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش/ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش".

 بنابراین از طریق دوستان و همکاران با یه ساقی هماهنگ کردم که یه بطری شراب برام جور کنه. پس از دست و پا کردن می ناب تصمیم گرفتم روز بعدش که تعطیل بود بساط مشروب رو مهیا کنم و بشینم یه دل سیر از این برکت الهی بنوشم بلکه از این طریق بتونم مقداری از دلمشغولی‌ ها و تلاطم درونی ام بکاهم. روز بعد پس از صبحانه، میوه و تنقلاتی رو که از قبل به منظور مزه گرفته بودم روی میز صبحانه چیدم و طبق معمول تنهایی نشستم پای بساط مشروب. 

همیشه عادت داشتم پیک هام رو سنگین بریزم و در کل از سه چهار پیک فراتر نمیرفت. اولی رو به سلامتی خودم و استعدادهای خدادادی ام زدم، دومی رو زدم به سلامتی تمام جویندگان و مدافعان حقیقت، سومی رو زدم سلامتی زمین با تمام زیبایی ها شگفتی هاش و آخری رو هم زدم به سلامتی همه پدر و مادرا. همانطور که حدس زده بودم دوای دردم همین بود و بس. طولی نکشید که سلسله ای از افکار دلپذیر و آرامبخش به ذهنم روانه شد و همانند آبی که میریزی روی آتش به طرزی باورنکردنی، تمام آن ترس ها و دلمشغولی‌ ها به یکباره از ذهنم پاک شد و جای خود را به هیجان و اشتیاقی باورنکردنی داد. احساسی بی نظیر و فوق‌العاده هیجان انگیز در من شکل گرفته بود گویا تازه متولد شده ام و احساساتی که ندای آغاز یک فصل تازه و هیجان انگیز بهم میداد. دیگر از اینکه در حالت عادی به بعضی چیزها فکر میکردم و به خاطرش دل نگران و مضطرب میشدم خنده ام میگرفت. این شراب باعث شده بود که احساس کنم در اعماق افکار و درونیات خودم عینکی سحرآمیز به چشمم زده‌ام که به واسطه آن، افکار و هیجانات بسیار لذتبخشی مقابل دیدم قرار بگیرد و افق های ذهنی جدیدی رو برام نمایان سازد. گویا الان دیگر با این عینک میتوانستم در اعماق افکار و ذهنیات خودم، به راحتی و وضوح بیشتری شنا کنم و با روحیه و شهامت بی نظیری به سمت اهدافی که در نظر داشتم حرکت کنم و به آنها دست پیدا کنم. پس از آن هوای دویدن کردم و تصمیم گرفتم در روز بارانی، به دویدن بپردازم. جالب اینکه در طول دو سه هفته اخیر چنان ذهنم مغشوش و پر تلاطم بود که اصلا حس و حال ورزش بهم دست نمیداد اما الان با وجود هوای بارانی، با چالاکی و روحیه بی نظیری میان شالیزارها و درختان سرسبز به دویدن پرداختم و از بودنم در این دنیای هیجان انگیز نهایت لذت رو میبردم. پس از آن به خودم گفتم این شراب واقعا معجزه میکنه. آیا فقط برای من چنین تاثیری داره یا برای همه همین اثر رو داره؟ چی میشد که همیشه با همین حس و حال زندگی رو ادامه میدادم و خودم رو در برابر نگرانی ها و افکار منفی واکسینه میکردم. ولی افسوس که این سرخوشی و سرمستی موقتی و زودگذر است و دوباره به همان رویه عادی برخواهیم گشت. 

شب وقتی برگشتم خونه تصمیم گرفتم روز بعد رو مرخصی بگیرم و برم لب دریا این تجربه رو در کنار موج های خروشان ساحل خزر بنگارم. اکنون در وضعیت نرمال احساس میکنم دیگر به واسطه شراب از آن چالش روحی نجات پیدا کرده‌ام و تونستم دوباره به حالت عادی برگردم. الان در حالت طبیعی دیگر اثری از اون عینک سحرآمیز نیست اما  دلم میخواد دوباره در امتداد ساحل شروع به دویدن کنم و در نبود الکل،  تا از طریق ترشح هورمون های طبیعی  نهایت لذت رو ببرم.