تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

A typical day

وقتی ساعت پنج و نیم صبح با صدای بچه ها از خواب بیدار شدم که داشتن آماده میشدن برن سرکار دیدم میگرن شدید دارم و سریع باید یه قرص مسکن بخورم تا دردش ساکت بشه. از اینکه امروز روزکار نبودم و میتونستم دوباره بگیرم بخوابم کمی خوشحال شدم. در کل در این بحبوحه بحران اقتصادی و بیکاری و تورم و بی آبی و هزار کوفت دیگه از اینکه پس از ماهها زندگی در لبه تیغ، با مشغول شدن در یه شرکت معتبر دوباره تونسته بودم از یه زندگی عادی و حداقلی برخوردار گردم، بسیار باید شکرگزار میبودم. در همین چند ماه چه شب هایی که به خاطر نداشتن سرپناه، مثل آوارگان بیرون توی خیابون میخوابیدم و به حال و روز خودم غصه میخوردم. حالا دیگر حال و روز بی خانمان ها و افراد ندار رو به خوبی درک میکردم چون خودم با پوست و گوشت و استخون درد بی پولی و بی سرپناهی رو کشیده بودم و به قول معروف آدم رنج کشیده ای بودم. زمانی که آه در بساط نداشتم با خودم متعهد شدم که وقتی سروسامان پیدا کردم همواره پنج درصد از درآمدم رو صرف خیریه کنم. برای همین پس از دریافت اولین حقوقم پنج درصدش رو به حساب یه موسسه خیریه واریز کردم تا عهدم رو فراموش نکرده باشم. 

از آنجا که شبکار بودم تا ساعت ده خوابیدم. وقتی بیدار شدم سردردم بهتر شده بود اما هنوز کامل رفع نشده بود. پس از صبحونه یه قهوه درست کردم خوردم دیدم سریع سردردم برطرف شد. نگو به خاطر این بوده که دیروز قهوه نخورده بودم. حالا تا غروب وقتم آزاد بود و میخواستم از وقت آزادم به نحو مطلوب استفاده کنم. ابتدا دو سه تیکه لباسی رو که از قبل میخاستم بشورم رو شستم و یه دوش گرفتم که یه سر برم تا بانک کارتم رو تمدید کنم و کمی پیاده‌روی کنم. میان راه داشتم به برنامه رادیویی مورد علاقم گوش میدادم. رفتم بانک خیلی سریع کارم راه افتاد و اومدم بیرون. یکدفعه به ذهنم رسید بهتره برم از بیرون یه چیزی بخرم تا این هفته که میخام برگردم خونه با خودم به عنوان سوغات ببرم. مزیت مجرد بودن اینه که هنوز برای اینجور چیزها پول کافی برای آدم میمونه اما اگه زن و بچه داشته باشی هنوز حقوق نگرفته قسمت عمده حقوقت خرج ملزومات و وام و بدهی میشه و دوباره تا سر برج که حقوق ماه بعد رو میریزن باید لحظه‌شماری کنی. ولی مجرد بودن و مجرد ماندن هم تا یه سنی برای مردم عادی و طبیعیه. نهایت تا سی و پنج و چهل بتونی مجرد بمونی بعد از اون دیگه ناخواسته سوژه و انگشت نمای جامعه ای میشی که توش زندگی میکنی. دلیل اصلی گریزان بودن منم از جامعه همین موضوع بود که کمتر در اینباره مورد بازخواست قرار بگیرم و در تنهایی و غربت بتونم به اهداف و برنامه‌های مورد علاقه خودم بپردازم نه اینکه در دام یه زندگی عامیانه بیفتم. در هوای بسیار پاک و تمیز کمی قدم زدم و رفتم از مغازه حدود نیم میلیون خرید کردم تا به عنوان سوغاتی با خودم ببرم خونه. وقتی داشتم برمیگشتم به این فکر افتادم که موتورم رو هرچه زودتر تعمیر کنم تا از این پس با موتور برم اینور اونور. دلم میخواست الان میرفتم باشگاه دو ساعت ورزش میکردم و بعدش کمی جلوی آینه فیگور میگرفتم اما قصد داشتم پس از بازگشت از مرخصی باشگاه رو وارد برنامه روزانه ام کنم. الان بهتره برگردم و توی گوشی بگردم یا یه فیلمی نگاه کنم.



نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 08:33 https://lemonn.blogsky.com/

امیدوارم در شغل جدید موفق باشید
تجربه شیفت بعد از ظهر رو دارم( نمیدونم این شبکار که گفتین همینه یا شیفت شب)، درسته روز رو میشه خوابید اما قسمت عمده ای از روز از دست میره متاسفانه.
+ شخصا چون تپش قلب میگیرم نمیتونم قهوه بخورم اما از اطرافیانم هر کسی میخوره میگه بعد یه مدت بدن اعتیاد پیدا میکنه به اون انرژی اضافه اش.

سلام
سپاسگزارم از لطف و محبتتون. ممنون که بهمون سر میزنید. نه شبکار منظورم غروب تا خروسخوانه
آره اینم اعتیاد داره به نوعی و آدم باید کمی حواسش باشه که بهش اعتیاد پیدا نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد