تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...
تجربیات و افکار من در زندگی

تجربیات و افکار من در زندگی

دوست دارم زندگی رو...

تجربه یک روز گردش در تهران

امروز  تصمیم گرفتم برم دربند برای تفریح. توی این همه سال که تهران کار میکنم، تصوری که از تهران داشتم یه شهر شلوغ و پرجمعیت، پر از دود و دم و ترافیک و آلودگی هوا بود که همه به نوعی درگیر روزمرگی و شتاب زندگی شدن و از زیبایی های زندگی غافل موندن. تنها تفریحی که توی تهران در تصورم میگنجید رفتن به پارک ها و بوستان ها ویا بازدید از مراکز خرید بود که زیاد چنگی به دل نمیزد. اما اخیرا دریافتم که در تهران نیز میشه مانند شهرهای دیگر به گردش و تفریح پرداخت و روزهای تعطیل رو با حس هیجان سپری کرد. هفته قبل رفته بودم دریاچه‌ چیتگر  و با دوچرخه سواری در اطراف دریاچه بسیار اوقات خوشی رو برای خودم رقم زدم. امروز هم با تصمیمم برای کوهنوردی در ارتفاعات شمیرانات، یکی از خاطره‌انگیز ترین روزهای عمرم رو تجربه کردم. یادمه فقط یه بار با دوستم اومده بودیم پارک جمشیدیه و فکر میکردم اونجا دیگه سرحد تهرانه و بقیه اش میشه کوه و بیابون. غافل از اینکه میتوان کیلومترها مسیر کوهنوردی رو پیمود و از مناظر و طبیعت کوهسانی رشته کوه های توچال لذت برد. دره‌های سرسبز، رودخانه‌های خروشان و آبشارهای مرتفع از جذابیت‌های  بسیار پر ارزش شمیران است که عده زیادی از کوه پیمایان و کوه نوردان بطور دائم و در تمام طول سال به این کوهستان مراجعه میکنند و از زیبایی‌های آن لذت می برند.
همان اول راه مجذوب طبیعت و آب و هوای خنک و دل انگیز اینجا شدم. تا حدود یک کیلومتر یا شایدم بیشتر، در هر قدمی یه رستوران یا یه مغازه خوراکی دایر بود و  مردم رو به داخل دعوت میکردن. فضایش بسیار شبیه مکان های گردشگری و تفریحی کشورهای اروپایی مثل ترکیه و اسپانیا و فرانسه بود و فضای شیک و باحال کافه ها و رستوران ها به جذابیتش افزوده بود. دوباره از بعضی مردم در عجب موندم که وقتی چنین جاهایی برای گردش داریم دیگه چه لزومی داره برای بازدید از چنین مکان هایی پامیشن میرن کشورهای خارجی. مگه همینجا چه چیزی از اونجا ها کم داره؟. اگه اونجا دریا و ساحل داره شمال و خلیج‌فارس خودمونم مگه دریا نداره؟ شاید به این خاطر که اونجا اسمش خارجه و کلاس و کیفیت ارائه خدمات به گردشگران خارجی بهتر باشه نمیدونم. همون اول راه خیلیا وارد فضای شیک و باحال رستوران ها و سفره خونه ها میشدن. صرف غذا بر روی رودخونه تجربه ای خالی از لطف نیست. مخصوصا برای کسانی که همراه با خانواده یا پارتنرشون هستن و به قصد کوه پیمایی نیومده ان. بعضیام که جوون و سرخوش بودن و کمی خوراکی موراکی خریده بودن و در کنار رودخونه اتراق کرده بودن تا یه قلیونی بکشن و اوقات خوشی رو دور هم سپری کنن. اما برخی هدفشون واقعا گشتن و ورزش و کوهنوردی بود. اما من… من برای رسیدن به اون بالا بالاها خیلی شور و هیجان داشتم. انگار قراره مدال قهرمانی رو بهم بدن. میخواستم برم اون بالا یه جای دنج پیدا کنم و کمی ساز دهنی بنوازم و تجربه‌ای خاطره‌انگیز و رویایی برای خودم به ثبت برسانم. برای خودم غبطه می‌خوردم که این همه سال آنچنان به خود سخت میگرفتم و خودم رو درگیر زندگی و نگرانی از آینده میکردم که هیچوقت به ذهنم نمیرسید برم چنین جاهایی تا کمی حالم عوض بشه. الان گویا طبیعت با زیبایی هایش و صدای ساز دلنوازش نارحتی ها و نگرانی ها را از دلم می زدود.